جدول جو
جدول جو

معنی خضاب دان - جستجوی لغت در جدول جو

خضاب دان(خِ)
جای حنا وجای وسمه و گلگونه. مخضب. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آداب دان
تصویر آداب دان
دانندۀ آداب، آشنا به آداب و رسوم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حساب دان
تصویر حساب دان
کسی که حساب میداند، کسی که قواعد علم حساب را می داند
فرهنگ فارسی عمید
(بُ زُ فَ)
خدادان. خدای شناس. عارف. پیرو احکام خدا. (یادداشت بخط مؤلف) :
اگر خدای پرستی تو خلق را مپرست
خدای دانی خلق خدای را مآزار.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(گَ)
دانندۀ حساب. حساب داننده. کسی که از حساب سر در می آورد، کنایه از قانون دان. (آنندراج) :
بسیار کم شمردن ما لایق تونیست
شاه آن بود که خوب نداند حساب را.
یحیی کاشی (از ارمغان آصفی).
، زبان دان. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خِ / خَ)
قوطیی که در آن خلال دندان گذارند و یا جعبه ای که در آن خلال دندان قرار دهند. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(تَ یَ یا تَ / تِ)
پرزدار مانند مخمل. (ناظم الاطباء). جامۀ پرزدار که پود آن مایل به یک جهت است. خوابناک. (یادداشت مؤلف).
- مخمل خوابدار، مخملی که پود آن بلند است و بجانبی یا هر جانب میل تواند کرد
لغت نامه دهخدا
(بُ بُ گَ تَ)
خواب کردن. بخواب بردن. کنایه از فریب دادن:
زره برهای از زهر آب داده
زره پوشان کین را خواب داده.
نظامی.
خضر راهت گر کنند از راهزن غافل مباش
درخور بیداری اینجا خواب غفلت میدهد.
صائب (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا)
نام نهری بوده است. نهر خوابدان. منبع این رود از جویکان است و نواحی نوبنجان را آب دهد و پس رو به جلارچان رود با نهر شیرین آمیخته گردد و در دریا افتد. (فارسنامۀ ابن البلخی). رجوع به نزهه القلوب ج 3 ص 225 شود
لغت نامه دهخدا
(بِ)
یکی از دههای خوزستان که تا نوبنجان چهار فرسنگ است. (نزهه القلوب ج 3 ص 189)
لغت نامه دهخدا
ادبمند آیینگر آنکه آداب داند آنکه از آنکه از رسوم و تشریفات مطلع است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حساب دان
تصویر حساب دان
آنکه از حساب سر در می آورد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاک دان
تصویر خاک دان
محل ریختن خاک و خاکروبه، مزبله، کنایه از دنیا، جهان عالم
فرهنگ فارسی معین
آداب شناس، بافرهنگ، فرهیخته، مودب، مبادی آداب، متادب
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خراب کننده
فرهنگ گویش مازندرانی